سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب اعصابم از دست زینب حسابی خرد شده بود. تمام احساسات متضاد به من هجوم آورده بودند. هم دلم می خواست بغلش کنم و شیرش بدهم و هم نمی خواستم و می ترسیدم بس که با دندانهای (بله دومیش هم در اومد) تیزش خون و خون ریزی راه انداخت دیشب!

فسقلی سوپ هم نخورد، دیروز البته کلا بی اشتها بود و به زور و با بازی و خنده و در طول یکی دو ساعت چند قاشق خورد. خوب وقتی غذا نمی خورد به جایش شیر بیشتر می خورد و در نتیجه کلاهمان حسابی رفت توی هم!

طفلکی آقای شوهر با اینکه کلی کار داشت به دادم رسید و بچه را خواباند. البته می دانستم که چون سیر نشده زود به زود بیدار می شود و شیر می خواهد اما چاره ای نبود. حداقل می دانم که توی خواب گاز نمی گیرد!

بعد هم رفتم کلی سرچ کردم که ببینم باید چه گلی به سر بگیرم تو این وضعیت. من فکر میکردم اگر به گاز گرفتنش عکس العملی نشان ندهم و به خودم نیاورم ول می کند و دوباره تکرار نمی کند اما بدتر شد. دیشب فهمیدم باید با اخم و تخم بهش فهماند که کار بدی بوده وگرنه فکر میکند هیچ اشکالی ندارد.

امروز دوبار این روش را امتحان کردم و ظاهرا که جواب داد. باید ببینم بعدش چه می شود.

خدا خودش به داد برسد. خیلی قضیه وحشتناکی است.


نوشته شده در  چهارشنبه 93/6/12ساعت  4:3 عصر  توسط سوده 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرحله جدیدی از زندگی زینب
روضه های امسالمان
بقچه لباسهای گرم
بازی بازی
[عناوین آرشیوشده]