بالاخره زینب اولین دهه محرم زندگیش را تجربه کرد و ظاهرا تجربه خوبی هم بود. به جز دو شب، بقیه شبها توی هیئت روی پای من و در حال شیرخوردن خوابید اون هم به این دلیل که چراغها خاموش میشد و حوصله اش سر میرفت که نمی توانست بازی کند و جایی را ببیندف البته فکر کنم یک کمی هم از صدای بلندگوها می ترسید.
جمعه رفتیم مجمع شیرخوارگان اصلا بچه های کوچیک تو این ماه محرمی خودشان روضه اند، دیگر شعرهای مداح ها لازم نیست. از این لباس سقایی ها هم خریدیم دم راه که البته چفیه و سربندش چند دقیقه بیشتر روی سر زینب دوام نیاورد و از سرش کشید. فقط توانستم یک عکس بگیرم که توش زینب شبیه پسرها افتاده، اما روضه ای بود جانانه و حسابی چسبید.
ان شاالله اگر خدا قسمت کند و لایق باشیم، جمعه می رویم برای شرکت در مراسم مجمع جهانی حضرت علی اصغر علیه السلام
حتی فکرکردن بهش هم اشکم را راه می اندازد. خدایا چقدر حسین علیه السلام عاشق تو بود که آن همه داغ دید و تاب آورد؟ و حتما رباب هم بی نهایت عاشق بود که داغ شش ماهه اش نابودش نکرد.
این شبها روضه رفتن ما هم قصه ایست. هرچند که تاحالا فقط یک شب رفتیم و بعد که برگشتیم خانه، زینب توی خانه سرماخورد و فعلا خانه نشین شدیم. و روضه مان شده بچه ای که بینیش کیپ است و نمیتواند شیربخورد و شیر میخواهد.
بالاخره دندان سوم هم نیش زد و آمد بیرون .