هفته پیش چهارشنبه بود که یکی از دندون های زینب بالاخره با زور و زحمت زیاد سر از لثه بیرون آورد. البته بغل دستش هنوز یک لثه ورم کرده هست که دارد تلاش میکند برای سر باز کردن. بعد از واکسن شش ماهگی که همراه بود با استفراغ های شدید و البته بی حالی و درد و تب های همیشگی واکسن، هفته دندان در آوردن هم برای خودش هفته پر از نق نقی بود. حالا من برای دندونهای زینب شعر ویروس خنده خندوانه رو میخوانم و هی میگویم:حرصش نده! لفتش نده :)
حالا یکی از مشکلات من بیدار شدن های زیاد زینبه از وقتی می خوابه تا صبح، که پدر دربیار هست واقعا! مخصوصا اینکه یکی دوبار اولش معمولا با جیغ و گریه های فجیعی هست که باعث میشود فکر کنم چیزی بچه را گزیده! هرشب این اتفاق می افتد و هرشب من همین فکر را می کنم از بس یهویی گریه می کند.
هفته پیش بود که یک هدیه عالی گرفتم. مجسمه Our gift کار willowtree سوغاتی دوتا داداشها و زن داداشم که رفته بودند مسافرت و من نرفته بودم باهاشون. واقعا غافلگیرکننده بود.
شش ماهگی یعنی کلی چیزهای خوب
یعنی صبحها با صدای آواز خواندن بچه از خواب بیدار بشی و ببینی که فقط دارد صداهایی را که میتواند تولید کند، آزمایش میکند.
یعنی بچه ای که صبح منتظر توست تا به محض باز کردن چشمهایت به تو بخندد و ذوق کند.
شش ماهگی یعنی لثه های متورمی که باعث می شوند هرچیزی را به دهان ببرد و فشار دهد.
یعنی دست و پاهایی که دارند تلاش میکنند برای سینه خیز و چهار دست و پا رفتن.
یعنی بچه ای که میتواند به جز شیر مزه های دیگری را هم تجربه کند.
شش ماهگی یعنی شیرینی...
و اما شش ماهگی معنی دیگری هم دارد. شش ماهگی یعنی روضه علی اصغر(ع)... این روزها با هر خنده زینب شش ماهه مان دلم می رود تا حرم امام حسین (ع) و بر میگردد.
پ.ن: این متن را که می نویسم مدام تصویر آن کودک شش ماهه غزه جلوی چشمم است. همان که دارند کفنش می کنند و چشمهایش دردمندانه بسته شده. هربار که میبینمش خودش روضه مفصلی است.