گاهی وقتها منظورم بیشتر بعضی شبهاست، زینب که می خوابد با اینکه من دارم از خستگی می افتم اما دلم نمی خواهد بخوابم. دلم ساعتی برای خودم وقت گذاشتن را می خواهد. می آیم سری به یخچال میزنم و ناخنکی به خوردنی ها، یا اینکه یک لیوان چای کمرنگ با نبات برای خودم می ریزم و کتابی بر میدارم و با چشمهایی که از خستگی سرخ هستند، می نشینم روی مبل و کمی کتاب میخوانم. اصرارهای بابای زینب برای اینکه از فرصت استفاده کنم و من هم بروم بگیرم(!) بخوابم بی فایده است و من می گویم که دلم می خواهد کمی برای خودم توی خانه ول بگردم! کمی وقت تلف کنم و بعد بخوابم. با اینکه می دانم این روزها وقت برای خوابیدن کم است.
زینب چند وقت پیش به هوای گرفتن بالش کوچکی که شبیه یک شیر رنگ وارنگ است توانست غلت بزند. بماند که بعد از آن مدتی غلت زدن را فراموش کرده بود اما از دیروز دوباره یادش افتاده این مهارت جدید و آنقدر تمرین کرد که امروز دیدم توی خواب غلت زد.
هم خوشحالم و هم نگران از ورود زینب به مرحله جدید مهارت های حرکتی. حالا دیگر باید دورش سنگر بسازم.
آدم وقتی مادر می شود تازه می فهمد سالهای گذشته چه قدر وقت اضافه داشته و چه قدرررر همه را تلف کرده ! حالا این روزها چون میدانم که یک موجود کوچولوی کاملا وابسته به من، توی دست و بالم هست که نمی شود و نمی گذارد و اصلا وقت نمی شود که خیلی کارها بکنم، همه اش دلم میخواهد کیک های جدید بپزم یا غذاهای جدید و وقت گیر درست کنم یا خیاطی کنم یا ترجمه کنم یا فیلم ببینم یا کلی کتاب بخوانم یا دوباره آزمون ارشد شرکت کنم یا کلاسهای مختلف بروم یا یا یا ....؛ درست مثل شبهای امتحان یا سال کنکور که آدم یاد همه کارهای نکرده و آرزوهای روی زمین مانده اش از عنفوان کودکی می افتد و میخواهد که همه آن کارها را بکند الا درس خواندن!
کمی وقت اضافه ام آرزوست (البته نه برای تلف کردن)
پ.ن: تیتر را که زدم یاد گل مسی در وقت اضافه افتادم.