این سردی صبح ها که وقتی آدم سرمایی مثل من از توی رختخواب بیرون می آید لرزش میگیرد، بعد دست و پایش یخ میکند و دلش می خواهد دوباره برگردد زیر پتو، یعنی پاییز دارد می رسد. یعنی به عنوان یک مادر باید بروم کمد بچه را بررسی کنم، ببینم کم و کسری برای فصل سرد نداشته باشد، بعد فکر کنم ببینم لباسهای تابستانی ای را که دیگر به دردش نمیخورند، کجا بگذارم که خیلی هم دور از دسترس نباشد. آخر با این بچه گرمایی و توی هوای بسیار متغیر مشهد ممکن است یک ظهر پاییز با پیراهن حلقه ای و جوراب نازک هم بیرون ببرمش.
بعد باید فکر کنم به لباسهای ضخیم خودم، که مطمئنم تمامش را باید بیاورم و دوباره جا بدهم توی کمدم. یکی از چیزهای مورد علاقه ام توی دنیا، پوشیدن سویشرت گلبهی گرمم است توی یک صبح سردی که به زور از زیر پتو بیرون آمده ام.
بعد نوبت به شوهرجان می رسد که شکر خدا بیشتر لباسهای گرمش همین پایین توی کمدش است و مطمئنم تا آخر پاییز به دردش نمیخورند، بس که گرمایی است!
یکی از مهم ترین کارهای روی زمین مانده ام خریدن کاموا برای کلاه گرم و نرمی واسه دخترجان است. بعد از این که سی هزار تومان پارسال پول کلاه دادیم فهمیدم خودم هم می توانم ببافم!