سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعتراف میکنم که به عنوان یک مادر ذوق مرگ شدم وقتی زینب فواره های توی میدان را با انگشت نشان داد و گفت: آبَه!

نمیتونم این کلمه را اولین کلمه رسمی او به حساب بیاورم چون قبل ترها حتی ماما و بابا هم گفته و بعد به دلایل نامعلومی شاید تنبلی دیگر ترجیح داد که برای همه کسانی که دوست دارد و میشناسد از کلمه دَدِه استفاده کند. و بعد هم که کلمه بده را با لحن خودش اِده فراوان استفاده کرده و میکند.

اما آنروز شاید آن اشاره کردن و نام بردن خیلی جذاب بود که هنوز شیرینی اش زیر دندانم هست.

قبلا که مادر نبودم حس مادران را نمیفهمیدم که چرا برای هر کار و حرف جدید بچه ذوق میکنند اما حالا فهمیده ام که علت این ذوق و خوشحالی تلاشی که است آن مادر انجام داده و پشت هر حرکت بچه اش تشویق های مادر نهفته است.

 به عنوان یک مادر از خود مچکر روزم مبارک


نوشته شده در  جمعه 94/1/21ساعت  12:42 عصر  توسط سوده 
  نظرات دیگران()

قرار است به زودی اولین مسافرت سه تاییمان را برویم اما من نگرانم. نگران لثه هایی که باد کرده اند و مشتاق هرچیزی هستند که برود توی دهان و آنها را فشار بدهد بلکه آرام بشوند!

نگران دندانهایی هستم که قرار است به زودی دربیایند و یکی از بارزترین نشانه هایشان نق زدنهای این روزهای زینب است. خدا این مسافرت نیمه اجباری را بخیر بگذراند.


نوشته شده در  دوشنبه 93/6/24ساعت  1:39 صبح  توسط سوده 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرحله جدیدی از زندگی زینب
روضه های امسالمان
بقچه لباسهای گرم
بازی بازی
[عناوین آرشیوشده]