اعتراف میکنم که به عنوان یک مادر ذوق مرگ شدم وقتی زینب فواره های توی میدان را با انگشت نشان داد و گفت: آبَه!
نمیتونم این کلمه را اولین کلمه رسمی او به حساب بیاورم چون قبل ترها حتی ماما و بابا هم گفته و بعد به دلایل نامعلومی شاید تنبلی دیگر ترجیح داد که برای همه کسانی که دوست دارد و میشناسد از کلمه دَدِه استفاده کند. و بعد هم که کلمه بده را با لحن خودش اِده فراوان استفاده کرده و میکند.
اما آنروز شاید آن اشاره کردن و نام بردن خیلی جذاب بود که هنوز شیرینی اش زیر دندانم هست.
قبلا که مادر نبودم حس مادران را نمیفهمیدم که چرا برای هر کار و حرف جدید بچه ذوق میکنند اما حالا فهمیده ام که علت این ذوق و خوشحالی تلاشی که است آن مادر انجام داده و پشت هر حرکت بچه اش تشویق های مادر نهفته است.
به عنوان یک مادر از خود مچکر روزم مبارک
قرار است به زودی اولین مسافرت سه تاییمان را برویم اما من نگرانم. نگران لثه هایی که باد کرده اند و مشتاق هرچیزی هستند که برود توی دهان و آنها را فشار بدهد بلکه آرام بشوند!
نگران دندانهایی هستم که قرار است به زودی دربیایند و یکی از بارزترین نشانه هایشان نق زدنهای این روزهای زینب است. خدا این مسافرت نیمه اجباری را بخیر بگذراند.