مطلب نوشتن در روزهای بچه داری و از روزهای بچه داری به نظر کار ساده ای می آید اما در واقع سخت است. در تمام لحظاتی که با بچه سر و کله می زنی مدام مطالب جالب و نکته های شگفت انگیز و سوژه های نابی پیش می آید که کفاف روزی چندبار وبلاگ را آپدیت کردن را هم می دیهد اما کو وقت و زمانی که بچه بگذارد بنشینی پای کیبرد!
چندوقتی بود و تقریبا هست که زینب حسابی روی اعصابم راه می رود. تقریبا یک روز در میان خوش اخلاق و بداخلاق است. خوش اشتها و بی اشتها، خوش خواب و بد خواب! امروز روز خوش اخلاقی، خوش اشتهایی و پرخوابی است یعنی روز خوب زینب از نظر مامانش، و از همه بهتر اینکه الان رفته توی حیاط به همراه بابا و صدای جیغ و دادش تو بازی با بچه ها می آید. البته زینب به اقتضای سنش هنوز بازی با بچه ها را بلد نیست و فقط می خواهد اسباب بازی ها را بردارد و خودش بازی کند.
به استناد مستندی که دیروز توی تلویزیون دیدم بچه ها در سه سالگی دیگر کاملا بازی و همکاری در بازی با یکدیگر را یاد می گیرند، همان سنی که می گویند دیگر بچه دارد اجتماعی می شود. خداروشکر که این چیزها را فهمیدم وگرنه فکر میکردم از خودخواهی است که نمیتواند با بچه های دیگر بازی کند(بزرگتر یا کوچکتر).