شش ماهگی یعنی کلی چیزهای خوب
یعنی صبحها با صدای آواز خواندن بچه از خواب بیدار بشی و ببینی که فقط دارد صداهایی را که میتواند تولید کند، آزمایش میکند.
یعنی بچه ای که صبح منتظر توست تا به محض باز کردن چشمهایت به تو بخندد و ذوق کند.
شش ماهگی یعنی لثه های متورمی که باعث می شوند هرچیزی را به دهان ببرد و فشار دهد.
یعنی دست و پاهایی که دارند تلاش میکنند برای سینه خیز و چهار دست و پا رفتن.
یعنی بچه ای که میتواند به جز شیر مزه های دیگری را هم تجربه کند.
شش ماهگی یعنی شیرینی...
و اما شش ماهگی معنی دیگری هم دارد. شش ماهگی یعنی روضه علی اصغر(ع)... این روزها با هر خنده زینب شش ماهه مان دلم می رود تا حرم امام حسین (ع) و بر میگردد.
پ.ن: این متن را که می نویسم مدام تصویر آن کودک شش ماهه غزه جلوی چشمم است. همان که دارند کفنش می کنند و چشمهایش دردمندانه بسته شده. هربار که میبینمش خودش روضه مفصلی است.
زینب چند وقت پیش به هوای گرفتن بالش کوچکی که شبیه یک شیر رنگ وارنگ است توانست غلت بزند. بماند که بعد از آن مدتی غلت زدن را فراموش کرده بود اما از دیروز دوباره یادش افتاده این مهارت جدید و آنقدر تمرین کرد که امروز دیدم توی خواب غلت زد.
هم خوشحالم و هم نگران از ورود زینب به مرحله جدید مهارت های حرکتی. حالا دیگر باید دورش سنگر بسازم.